به گزارش دنیای موسیقی-حمید متبسم(آهنگساز و نوازنده):به نظر من وطن هر انسانیدرون دلش است. وطن من هم خانهام است. وقتی من بتوانم در درون خودم اتفاقی را درست شکل دهم قطعا بازخورد بیرونی هم خواهد داشت. بنابراین به نظر من حضور داشتن در یک کشور به معنای داشتن آدرسی در آنجا نیست، بلکه به این معناست که شما چقدر با آن محیط پیوند عاطفی و فرهنگی دارید. من نمیتوانم فکر کنم که حتما غذای ایرانی خوردن و در خیابانهای ایران راه رفتن دال بر ایرانی بودن یک فرد باشد. من به عنوان یک ایرانی هر جای دنیا که باشم پیوند عاطفی و فرهنگی با کشورم دارم و همواره در پی شناخت عمیق و دقیق این فرهنگ هستم، همین موجب میشود هر جای دنیا هم که باشم با فرهنگ ایرانی زندگی کنم. ضمن اینکه زندگیکردن در سرزمینهای دیگر میتواند برای یک هنرمند این فرصت را ایجاد کند که او از فرهنگهای دیگر هم برای شکوفاکردن فرهنگ ملی خودش استفاده کند. حال شاید نتوانم این موضوع را به همه دوستان هنرمندم تعمیم دهم و بگویم که همه میتوانند در کشورهای دیگر زندگی کنند و آثارشان را در مسیر رشد و شکوفایی فرهنگ ایرانی تولید کنند، اما میتوانم درباره خودم بگویم حضور فرهنگی من در ایران بدون داشتن آدرس ایرانی، خیلی شاخصتر از حضور فرهنگیام در خارج از کشور است. من آدرسم آنجاست، اما در واقع آنجا هم که فعالیت میکنم تمام سعیام بر نشر فرهنگ ایران است. ایران را باید فراتر از مرزهای جغرافیاییاش نگریست. به نظر من ایران در واقع یک کشور نیست؛ بلکه یک نماد، یک فرهنگ و یک اخلاق است و به همین علت از گذشتههای دور به ایران، آزاده میگفتهاند. فردوسی میگوید:
سیاوش منم نه از پری زادگان
از ایرانم از شهر آزادگان
شهر آزادگان منظور ایران است و ایران نماد آزادگی. آنچه شما درباره برخی نگرشهای منفی ایرانیان به فرهنگ خودشان گفتید، در گذشتههای دور اخلاق ایرانیان نبوده و ایران و ایرانی در همین تعبیر آزادگی جای داشته است. این شاخصها متاسفانه در طول زمان کمرنگ شده و به آن پرداخته نشده است. آنچه امروزه بهعنوان فرهنگ ایرانی باقی مانده و خیلیها ادعا میکنند که از آن طریق ایرانی هستند، یکسری اخلاقهای روزمره اجتماعی است که در بسیاری از موارد قابل انتقاد است و نیاز به تصحیح دارد.
موسیقی ایرانی هم به عنوان یکی از مهمترین مظاهر فرهنگی کشور ما برای مردم غرب جذاب است. غربیها وقتی به یک کنسرت میروند تکلیفشان روشن است که دارند میروند چه چیزی را گوش کنند. مثلا وقتی به کنسرت موتسارت میروند، میدانند قرار است چه نوع موسیقی را بشنوند، حال میروند که اجرای جدیدی از آن را بشنوند. چون تکلیفشان هم با خودشان روشن است، آنجا که میروند داد نمیزنند فلان آهنگ درخواستی! میروند که آن موسیقی را گوش دهند و خودشان را بسپارند به موسیقی موتسارت. وقتی هم که یک موسیقی را نمیشناسند و نمیدانند قرار است چه چیزی را بشنوند با کنجکاوی و ذهنی کاملا برهنه میروند و بدون هیچ پیشداوری موسیقی را میشنوند و در پایان احساسشان را به شما میگویند.
افرادی هستند که از فرهنگ غرب لبریزند و به دنبال راه گریزی در فرهنگ شرق میگردند. دنبال بررسی تصوف و عرفان و چنین مواردی در فرهنگ ما هستند و میخواهند آرامش را جای دیگری جستجو کنند. به هر حال همین طور که در جامعه ما مشکلات فرهنگی وجود دارد در جامعه غرب هم هست و مردم به نسبت احساس درونی و شخصیتشان انتخاب میکنند که کدام مسیر را بروند. کسانی هستند که دربست غربیاند و با همان شیوه زندگی میکنند و خیلی هم راضی هستند و هیچ چیز دیگری نمیخواهند. گاهی برای تنوع و دیدن یک پدیده جدید و جذاب میروند مصر یا میآیند ایران و عربستان و مراکش تا نوع دیگری از زندگی را ببییند و روی زمین بنشینند و غذا بخورند و فقط برای تنوع یک چیزی را تجربه کنند. اما برخی هم دنبال یافتن راه گریز از آن فضایی که دوستش ندارند، هستند. این دسته دوم به موسیقی شرق روی میآورند و اخلاقهای شرقی را با فرهنگ غربی خودشان به هم میآمیزند و به آرامش مورد نظرشان دست پیدا میکنند. بیشتر این افراد شنونده ما هستند.
طی ۲۷ سال که خارج از ایران برنامه اجرا کردهام و دیگر همکارانم که آمدهاند کنسرت دادهاند آرامآرام یک طیف نسبتا وسیع شنونده موسیقی شرق به طور عام و ایران به طور خاص به وجود آمده که این نوع برنامهها را دنبال میکنند و مدام پیگیر این هستند که بدانند کنسرت موسیقی ایرانی بعدی چهموقع و کجاست؟ حتی خوانندگان و نوازندگان برتر موسیقی ایرانی را میشناسند. تعداد نه چندان کمی حتی ساز ایرانی میزنند.
فرهنگ کلاسیک مانند قیف است، از بالا که شروع میشود دهانهاش وسیع و فراگیر است و هرچه پایینتر میآید دهانهاش تنگتر میشود تا اینکه قطره قطره رد شود. شما یک نمایشگاه نقاشی جدی که ۲۰۰۰ نفر را راضی کند بندرت پیدا میکنید، اما کنسرتی را که ۵۰ هزار نفر میآیند جیغ میکشند و کف میزنند، فراوان میبینید. اگر بخواهیم با فلسفه جمعیت گرایی پیش برویم و آن را اصل قرار دهیم باید فاتحه فرهنگ را بخوانیم، چون همه چیز همین طور روبنایی و سطحی خواهد شد و میشود گذران عمر و انجام دادن یکسری کارهای روزمره.