شما اینجا هستید

اخبار » نقد آلبوم «آدم‌های شب‌زده» کاوه یغمایی؛ چیدمانی استاندارد بر ایده‎‌هایی ناتمام

به گزارش دنیای موسیقی- آزاده اتحاد: کاوه یغمایی، پسر کوروش یغمایی که او را بنیانگذار موسیقی راک در ایران می‌دانند، یکی از ادامه‌دهندگان این مسیر است؛ که با سبکی شبیه به پدر، بیشتر به لحاظ خوانندگی، همواره تلاش کرده است کلام ایرانی را به‌گونه‌ای در موسیقی راک بگنجاند. او تا کنون چهار آلبوم را با فاصله‌های زمانی زیاد منتشر کرده است؛ و این تعداد آلبوم در عمر حرفه‌ای یک موزیسین [پاپ/راک] که دهه‌ی ششم زندگی‌اش را پشت سر می‌گذارد، کم است. اما این خود دلایلی دارد که بی‌ارتباط با جامعه‌ای که یغمایی و همتایانش در آن موسیقی، آن هم موسیقی غربی، را پیشه‌ی خود کرده‌اند نیست.

عمر حرفه‌ای یک خواننده‌ی راک به طور معمول، در موطن خودش، از بیست سالگی آغاز می‌شود و در بیست و هفت سالگی، احتمالاً با مرگ او، به پایان می‌رسد. اساساً موسیقی راک و متعلقاتش شکل زندگی‌ای را می‌طلبد که همچون ستاره‌ای پرنور اما کم‌عمر است. اما اینجا غرب نیست؛ و اگر قرار است خود موسیقی ایرانیزه شود، بنابراین سبک زندگی هم باید چیز متفاوتی از نسخه‌ی اصلی باشد؛ که دست‌کم درباره‌ی کاوه یغمایی می‌توان گفت که هست. او همیشه محجوب و بی‌هیاهو و صرفاً متمرکز بر کار خود، با توجه به تعداد سازهایی که می‌تواند بنوازد و کیفیت نوازندگی گیتار الکتریک، می‌توان گفت از کودکی تا به امروز فقط نواخته است و نواخته است. نتیجه‌اش را می‌توان در تمام کارهایی که تا به امروز منتشر کرده یا آنچه بر صحنه‌ زنده اجرا کرده است مشاهده کرد. او جز زندگی بی سر و صدایش خارج از صحنه، روی صحنه هم بی حرکت پشت میکروفون می‌ایستد، ساده ‌می‌خواند اما حرفه‌ای و چیره‌دستانه می‌نوازد. بنابراین در اینکه کاوه یغمایی به لحاظ فنی یک موزیسین حرفه‌ای و قابل احترام است و موسیقی راک را خوب می‌شناسد، هیچ شکی نیست.

با این حال، چرا با وجود گذشت بیش از سه دهه از فعالیت موسیقایی، طرفداران او و موسیقی راک تنها چهار آلبوم از کسی که به اذعان راکرهای ایرانی و هواداران راک [یکی از] بهترین و از سرمداران این نوع از موسیقی راک، سافت/پاپ/پراگرسیو راک، در ایران است، منتشر شده است؟ یک دلیلش شاید این باشد که یغمایی پسر، همچون شجریان پسر، تا سال‌ها باید در مکتب پدر درس پس بدهد تا از پدر آن تأییدیه برای شروع کار فردی را بگیرد؛ این سختگیری موروثی طبعاً به او هم منتقل شده است و با توجه به کیفیتی که از آلبوم‌های کاوه یغمایی، از چیدمان سازها تا میکس و مستر، سراغ داریم، می‌توان فهمید که او با وسواس کارهایش را پیش می‌برد و وسواس هم زمان را می‌خورد.

از سویی، ضدیت و مخالفتی هم که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از ریشه با موسیقی راک و زیرشاخه‌ها و هم‌خانواده‌هایش و حس و حالی که به‌زعم بعضی مسئولان در دنبال‌کنندگانش به وجود می‌آورد دارد، در کم‌کاری موزیسین‌های این سبک تأثیر مستقیم دارد. به هر حال، هر موزیسینی نیاز دارد که سالانه یا دست‌کم هر دو سال یک بار آلبوم منتشر کند، از پخش آلبوم و اجرای آن در کنسرت‌ها درآمدزایی کند، از همه‌ مهم‌تر از مخاطبانش بازخورد بگیرد و این انرژی را صرف تولید کارهای بعدی‌اش بکند. این اتفاق اینجا درباره‌ی بعضی‌ها، دست‌کم کسی همچون کاوه یغمایی که نمی‌خواهد موسیقی بنجل تولید کند نمی‌افتد.

بماند که بخشی از مخاطبان موسیقی راک در ایران بر این باورند که می‌توان نسخه‌ی اصلی و از نظرشان به‌مراتب بهتر این سبک موسیقی را از صاحبان اصلی‌اش، خود غربی‌ها، شنید و چه نیازی است که این موسیقی را با کلام ایرانی که وزن و آهنگش به عقیده‌ی بسیاری، حتی خود موزیسین‌های ایرانی پیرو این سبک، با موسیقی راک نامأنوس است، به اصطلاح خوب روی آن نمی‌نشیند (که در ادامه در مبحث ترانه به آن می‌پردازیم) بشنوند. (کوروش یغمایی پیش از انقلاب در آلبوم اول خود «گل یخ» با تصمیم هوشمندانه‌ی تلفیق ترانه‌های محلی و تنظیم راک موفق شد گوش مخاطب ایرانی را با این سبک موسیقی آشنا و طیف وسیعی از مخاطبان را به خود جلب کند؛ البته نباید فاکتور امکان عرضه‌ی گسترده‌ی اثر را هم که کاوه یغمایی و دیگران بعد از انقلاب از آن محروم بودند، نادیده گرفت.)

جدا از بحث عرضه و تقاضا در موسیقی راک و اختلاف و عدم توازن چشمگیر آن، درباره‌ی تصمیم‌گیرندگان عرصه‌ی موسیقی نمی‌توان گفت که این ضدیت با موسیقی به طور کلی وجود دارد، چرا که موسیقی کلاسیک ایرانی در سال‌هایی که موسیقی پاپ در کشور ممنوع بود جریان داشت و بعدها بعد از دوره‌ی اصلاحات موسیقی پاپ جانی دوباره گرفت و امروز در ادامه‌ی آن مسیر، ما شاهد حاکمیت موسیقی پاپ در عامه‌پسندترین و مبتذل‌ترین شکل ممکن آن، بی آنکه چیزی به لحاظ محتوایی و موسیقایی به مخاطبان و به عرصه‌ی موسیقی کشور اضافه کند هستیم؛ مسیری که با میدان دادن به موزیسین‌هایی همچون کاوه یغمایی و دیگرانی که موسیقی، موسیقی غیرسنتی، برایشان جدی بود و می‌خواستند هم مشعل آنچه را پیش از انقلاب شکل گرفته بود روشن نگه دارند و هم دست به کاری نو بزنند و جریان‌ساز باشند – که تا حدی بودند و برای نسل بعدی خود تبدیل به الگو شدند- می‌توانست آینده‌ی روشن‌تری از آنچه امروز با آن مواجه هستیم داشته باشد؛ که ندارد. بررسی چرایی پیشبرد این مسیر به این سمت و سو مجال دیگری را می‌طلبد.

اما با توجه به اینکه موسیقی، به‌خصوص اگر وارداتی باشد، و در واقع هر آنچه با هنر مرتبط است، (مثل خیلی چیزهای دیگر در کشور ما) جنبه‌ی سیاسی پیدا می‌کند، این مسیر رو به رشد دچار سکته و تزلزل شد و آنچه باید در زندگی حرفه‌ای امثال کاوه یغمایی اتفاق بیفتد، میسر نشد. اگر او با ورود به دوره‌ی اصلاحات توانست آلبوم خوب «مترسک» را منتشر و کنسرت‌هایی را در تهران برگزار کند، با روی کار آمدن دولت جدید، البته با بلندپروازی و به قصد پیشرفت در عرصه‌ی بین‌المللی مهاجرت کرد و آلبوم دوم خود «سکوت سرد» را در کانادا، با همکاری ترانه‌سرایانی از داخل ایران همچون روزبه‌ بمانی، منتشر کرد که با توجه به موزیک ویدیوهایی که از قطعات این آلبوم تولید و منتشر کرد، بیشتر از تمام کارهای او شنیده و وارد فرهنگ عامه شد؛ قطعاتی همچون «اولین حرف»، «جاده»، «فریب» و «نسل سوخته» بیشتر از سایرین شنیده شدند.

در ادامه، کاوه یغمایی با نزدیک شدن به دهه‌ی ۱۳۹۰ دوباره به ایران بازگشت و با تغییر دولت احمدی‌نژاد، سال ۱۳۹۵ با وقفه‌ای تقریباً ده‌ساله سومین آلبوم خود «منشور» را، باز هم با همکاری موزیسین‌های تراز اول دنیا، منتشر کرد و موفق شد کنسرتی را با اجرای قطعات موفق همین آلبوم و دو آلبوم قبلی خود، حتی قطعاتی که ترانه‌های معترضانه داشتند و در زمان انتشار، مغایر با قوانین وزارت ارشاد ارائه شده بودند، برگزار کند. این اتفاق برای موسیقی راک و طرفدارانش خجسته و امیدوارکننده بود که باز هم سیر منظم و مشخصی پیدا نکرد.

هر سه آلبوم کاوه یغمایی با ترانه‌هایی که در دو آلبوم اول بیشتر محتوای انتقادی/اعتراضی و کمتر عاشقانه داشتند و در آلبوم سوم حال و هوای نوستالژیک به خود گرفتند، با نوازندگی و تنظیم هم‌تراز با استاندارد بین‌المللی، قابل دفاع و احترامند و طرفداران خود را میان جامعه‌ی بیشتر جوان مخاطب موسیقی راک و کاوه یغمایی دارند؛ به طور ویژه آلبوم دوم که بر خلاف آلبوم اول و سوم ترانه و ملودی‌های گوش‌نوازتر و استانداردتری دارد. یغمایی پسر از ابتدای کار خود جنسی از موسیقی راک را انتخاب کرد (راک جوان‌پسند که البته از بعد آلبوم «مترسک» بیشتر به آن گرایش پیدا کرد؛ اولین آلبوم یغمایی از همه لحاظ اثر جدی‌تری بود که جامعه‌ی مخاطب جدی‌تری را هدف می‌گرفت) تا با توجه به مهجور ماندن موسیقی راک در جامعه‌ی ایرانی (و فاصله‌ای که از بعد انقلاب در تولید و عرضه‌ی این سبک به وجود آمد) و نامأنوس بودن گوش مخاطب عام ایرانی با این نوع موسیقی، بتواند با طیف وسیع‌تری از مخاطبان ارتباط برقرار کند. تا حد زیادی هم در این کار موفق عمل کرد.

آلبوم «آدمهای شبزده» کاوه یغمایی

اما آلبوم چهارم او، «آدم‌های شب‌زده»، که با هشت قطعه، هفت قطعه‌ی باکلام و یک قطعه‌ی بی‌کلام، سال گذشته منتشر شد، اگرچه با حفظ استاندارد کیفی و سبکی شبیه به آلبوم‌های پیشین، در برآیند کلی با فاصله از آن‌ها قرار می‌گیرد و بعید است حتی بتواند طرفداران دوآتیشه‌ی او را راضی نگه دارد. تقریباً تمام قطعات حال و هوای سینت‌پاپ راک دهه‌ی ۱۹۸۰ را دارد که در تنظیم قواعد آن رعایت شده است- یعنی استفاده از ریورب روی هر آنچه از قطعه شنیده می‌شود، از سازها تا صدای خواننده، درام الکترونیکی و گیتار بیش از اندازه فیلترشده که باعث می‌شود محصول نهایی صدا و کیفیت تمیز ولو رباتیکی داشته باشد- اما با شروع سولونوازی یغمایی حتی قواعد سبک هم دیگر رعایت نمی‌شود. و ما به یکباره وارد فضایی می‌شویم که اگرچه خبر از مهارت نوازندگی صاحب اثر می‌دهد، نه در ریف‌ها چندان خلاقانه ظاهر می‌شود و نه تکمیل‌کننده‌ی ایده‌های آهنگسازی هر قطعه است.

بنابراین بیشتر قطعات تقریباً طولانی آلبوم (بیشتر قطعات بیش از سه دقیقه هستند و قطعه‌ی هم‌نام آلبوم بیش از هفت دقیقه است) با ایده‌های خوبی شروع می‌شوند اما در ادامه تکراری و ناتمام جلوه می‌کنند؛ تا جایی که بخش سولوهای گیتار بی‌ارتباط با ملودی به گوش می‌رسد. انگار ملودی‌ها در حد ایده‌های اولیه‌‌ای که آهنگساز طی سال‌ها روی ترانه‌های مختلف (بر خلاف آلبوم‌های قبلی که تقریباً یک ترانه‌سرا داشته‌اند، در آلبوم «آدم‌های شب‌زده» هر ترانه متعلق به یک نفر است و وحدت موضوعی ندارد) گذاشته یا شاید در مدت‌زمان کوتاهی آن‌ها را ساخته و پرداخته است، باقی می‌ماند و تمام تمرکز معطوف به بخش نوازندگی و سولونوازی کاوه یغمایی است؛ که البته در پنجاه و سه سالگی ثابت می‌کند همچنان نوازنده‌ی بسیار قدری است اما حتی به کارنامه‌ی خودش هم چیز خاصی اضافه نمی‌کند، چه برسد به موسیقی راک ایرانی.

ترانه‌ها هم از این قاعده مستثنا نیستند؛ اکثریت عاشقانه‌هایی معمولی‌ای هستند که ملودی‌های ویژه‌ای هم ندارند و اصلاً خوب روی هم ننشسته‌اند؛ حتی جاهایی، به‌خصوص در قطعه‌ی اول که در واقع ترجمه‌ی میثم یوسفی از ترانه‌ی یکی از نوازنده‌های آلبوم است، یغمایی مجبور شده است با آواهای غربی کلام را کش بدهد تا به زور در خط ملودی جا شود. همین استفاده از آوای غربی (انگلیسی) و به طور کلی غربی خواندن کلام فارسی یغمایی، که پیروانی هم در موسیقی راک داشته است، از جمله نکات قابل بحث کارهای اوست و مهر تأییدی است بر باور کسانی که می‌گویند موسیقی راک نمی‌تواند و نباید کلام فارسی داشته باشد.

انگار برای آنکه کلام با موسیقی همخوانی داشته باشد، حتماً نیاز است با لحن غربی و حتی کلام انگلیسی اجرا شود؛ که یعنی اصلاً ایرانیزاسیونی اتفاق نیفتاده است و از سویی، تنها مؤلفه‌ی خوانش موسیقی راک هم در اجرای او به حساب می‌آید، چرا که به سیاق معمول خوانندگی موسیقی راک، نه مخرج آوایی او در طول یک قطعه تغییر می‌کند و نه خبری از صدای خش‌دار است و تحریرهای مخصوص این نوع موسیقی، صرفاً ویبره‌های ساده‌ای گهگاه در پایان کلمات شنید‌ه می‌شود. آن انرژی‌‌‌ای که انتظار می‌رود از صدای یک راکر به گوش برسد هم در خوانندگی یغمایی وجود ندارد، بنابراین صدایش مونوتون به گوش می‌رسد؛ که البته تا حد زیادی شبیه به سبک خوانندگی پدر است اما بدون آن انرژی که در صدای ایشان وجود داشت. اما درباره‌ی خوانندگی یغمایی پسر اگر بنا بر ساده‌خوانی و ایرانی‌خوانی است، پس چرا لحن بر خلاف پدر، غربی است؟

محتوای ترانه‌ها هم از حال و هوای اعتراضی‌ای که اصولاً موسیقی راک باید داشته باشد و در سه آلبوم پیشین یغمایی هم وجود داشت، فاصله گرفته و سمت و سوی محافظه‌کارانه‌ی نوجوان‌پسندی به خود گرفته است. انگار که صاحب اثر سیر معکوسی را در مسیر حرفه‌ای‌اش طی کرده است. از کارهای جدی هدفمند و الهام‌بخشی مثل آلبوم «مترسک» و حتی دو آلبوم بعدی به سوگواری‌های عاشقانه و کمی هم ناامیدی از وضعیت موجود (که البته با توجه به شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حاکم، چنانچه از عنوان آلبوم و ترانه‌ی قطعه‌ی انتخابی برای عنوان پیداست، چندان عجیب هم نیست) تغییر مسیر داده است؛ به طوری که این پرسش را در ذهن به وجود می‌آورد که چرا کاوه یغمایی در پنجاه و سه سالگی چنین ترانه‌هایی را برای آلبومش انتخاب کرده است. آیا ناامید است و رمقی ندارد که انرژی بیشتری را صرف تولید آلبومش کند، یا فقط قصد داشته است آلبومی منتشر کند که طرفدارانش او را از یاد نبرند، یا که ایده‌های موسیقایی‌اش به پایان رسیده است؟

موسیقی راکی که کاوه یغمایی در تمام این سال‌ها تولید کرده است، اگرچه تلاش برای نزدیک‌تر کردن آن بخش از مخاطبان موسیقی بوده است که موسیقی راک غربی را نمی‌شناسد و به طور جدی دنبال نکرده است، اما اگر سه آلبوم اول او موفق شده باشند رضایت و توجه مخاطب ترانه‌محور و در خوشبینانه‌ترین حالت ملودی‌محور ایرانی را جلب کنند، آلبوم چهارم این دسته از مخاطبان را با خود همراه نمی‌کند که هیچ- نه ترانه‌ و نه ملودی‌ها هیچ‌کدام به یادماندنی و تأثیرگذار نیستند- برای مخاطب جدی موسیقی راک تکراری و کسل‌کننده است. بله، با توجه به حضور نوازنده‌ها و تکنیسین‌های حرفه‌ای در سطح بین‌المللی تنظیم قطعات تمیز و معقول از آب درآمده است و آلبوم به طور کلی صدای خوبی می‌دهد. کاوه یغمایی هم نوازنده‌ی خوبی است اما جز این‌ها، آلبوم «آدم‌های شب‌زده»، به جز در قطعه‌ی «آدم‌های شب‌زده» که اثری استاندارد و بهترین قطعه‌ی آلبوم است و قطعه‌ی بی‌کلام «شوشتری» که تلفیقی است و کمی هم صدای جز می‌دهد، حرف زیادی برای گفتن ندارد.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

دنیای موسیقی | آخرین خبرها از دنیای موسیقی